یک شب زمستانی ؛ سردار به سرباز نگهبان گفت...سردت نیست ؟؟ سرباز جواب داد : عادت دارم !!! سردار گفت میگویم برایت لباس گرم بیاورند ...... و رفت و ..... آن وعده که کرد از یادش رفت....!!! ... صبح جنازه یخ زده سرباز را دیدند که روی دیوار نوشته بود : به سوز سرما عادت داشتم ! ......... ....... وعده واهی تو ............ ویرانم کرد